فقط برای نور طلایی رنگی که از باریکه بین ساختمانها میگذرد زندگی میکنم. برای سایه درختی که مثل هزار دست هیولا روی زمین میافتد. برای نور ستارهها، که هر شب درخشان تر میشوند. برای آسمان شب، که هرروز ابی تر میشود. برای ماه، که جایی، در سرزمینی بسیار دورتر از اینجا، روی سطح دریاچهای تصویرش را تماشا میکند.
دیگر نمیتوانم برای خانه زندگی کنم. برای مادر و پدرم، برای دختر بچهای که هنوز چیزی نمیداند، برای مدرسه، برای سرویس و چهار نفر دیگری که در آن هستند. برای سیصد نفری که در مدرسه میشناسم. برای راهی که از مدرسه تا خانه میروم، برای پارک سبز سبز...
میخواهم برای دریا زندگی کنم. برای افق، برای چیزهایی که ندیده ام. برای جاهایی که نرفته ام. برای مزههایی که نچشیدم، برای آدمهایی که نشناخته ام.
میخواهم از این زندان بیرون بپرم. فرار...موضوع قرنطینه و کرونا نیست. موضوع فرار است. موضوع دنیای بیرون است.
موضوع...پنجره است.